#نهال_پارت_26
_به جان یه دونه پسرم خانم جان چاپلوسی نمیکنم هر کسی شما رو یه نظر اینجوری ببینه به قدرت خدا پی میبره!
نهال با خجالت سرش را پایین انداخت و گفت :خجالتم ندین!
میترا با مهربانی لبخند زد و گفت :مزاحمتون شدم که حرفای اردشیر خان رو بهتون بگم
نهال روی صندلی نشست و گفت: اوه اوه درد سرامون تازه شروع شد.
میترا لبخندی زد و گفت :اینجا یه سری قوانین خاصی داره همه هم باید بهش عمل کنند اردشیر خان خیلی سخت گیرن اگه ببینن کسی از دستوراتشون سر پیچی میکنه سخت تنبیهش میکنن فرقی نداره چه کسی از مستخدمین گرفته تا مرضیه خانم! امروز به شما خیلی سخت نگرفتن هر کسی غیر از شما دیر سر نماز می اومد و به صبحانه نمیرسید تا شب اجازه خوردن چیزی رو بهش نمیدادن همین که الان منو فرستادن با شما صحبت کنم هم از عجایبه اقا اجازه نمیدن کارگرای خونه با اهالی خونه هم صحبت بشن. برای هر دو طرف ممنوعه مخصوصا برای ما!
نهال ابروهایش را بالا برد و گفت:آخه واسه چی؟کسایی که اینجا کار میکنن هم مثل بقیه اعضای خونه حساب میشن.
میترا لبخند محوی زد و گفت:این حرف شماست. هیچکس تو این خونه اینطور فکر نمیکنه. حساب کارگرا از اعضای خونواده جداست.
نهال لبخندی زد و گفت:مادر من دختر یکی از همین کارگرا بوده!
میترا سرش رو پایین انداخت میدونست نهال خبر نداشت که این سالها چه حرفهایی که در این خانه پشت سر مادرش زده نشده.
در حالی که سعی میکرد طوری صحبت کند که نهال را نرنجاند گفت: همه میگن اتفاقی که بین مادر شما و اقای این خونه افتاده یکی از دلایلیه که اردشیر خان چنین قانونی گذاشتن!
نهال سرش را با تاسف تکان داد. مادرش نه تنها فرقی با افراد این خاندان نداشت بلکه انسانیت بیشتری هم نسبت به انها داشت. هیچکس حق نداشت حساب خودش را با دیگران جدا کند و به خاطر موقعیتش بقیه را در حد و اندازه دیگری بداند. مگر نه این که همه انها انسان بودند و زندگی شرافتمندانه ای داشتند؟
فکر کردن درباره این چیزها فایده ای نداشت نهال خوب میدانست که این باور نه از زمان مادرش که از خیلی وقت پیش برای این خانواده تبدیل به یک ارزش شده است.
میترا که سکوت نهال را دید با نگرانی گفت:من قصد ناراحت کردن شما رو نداشتم!
نهال سرش را بلند کرد و با لبخند محوی گفت:ناراحت نشدم!حداقل از دست شما .
میترا سرش را به ارامی تکان داد و گفت:خیلی پرچونگی کردم منو ببخشید. بذارین تا بیشتر از این حرف اضافی از دهنم بیرون نیومده دستورات اردشیر خان رو براتون بگم.همون طور که خودتون دیدین اقا اردشیر خیلی رو پوشش حساسه گدشته از اون خوششون نمیاد خانوما اینجا با مردای نا محرم خیلی در ارتباط باشن تا کسی مجبور نشده اصلا چنین کاری تو این خونه نمیکنه. خانوما اجازه اسب سواری و بیرون رفتن از خونه اونم تنهایی رو ندارن قبل از این که بخوان برن بیرون حتما باید اردشیر خان رو در جریان بذارن.
romangram.com | @romangram_com