#نهال_پارت_25
میترا با شرمندگی نگاهش را از نهال گرفت و گفت: خانم جان فکر نمیکنم اردشیر خان اجازه بدن این لباس رو بپوشید!
نهال با نگرانی گفت :اما خودتون این لباسو بهم دادین!
میترا لبش را به دندان گرفت و گفت: میدانم! اما احتمالا کسی که این لباس رو برای شما انتخاب کرده متوجه نبوده!
ابروهای نهال بالا رفت فکر نمیکرد این لباس اینقدر بد باشد همیشه به او گفته بودند رنگ های گرم زیباتر نشانش می دهد.
میترا بعد از چند لحظه مکث ادامه داد.
_خانم جان اینجوری خیلی تو چشمین!
سر تا پای نهال را طوری که انگار به یک شی گرانبها نگاه میکند برانداز کرد و گفت: چشم بد به دور ممکنه چشمتون بزنن!
چیزی زیر لب زمزمه کرد و به سمت نهال فوت کرد.
تعجب نهال کم کم تبدیل به خنده شد.
اصلا انتظار نداشت میترا چنین حرفی بزند.
دستی به روسری اش کشید و گفت: شما واقعا به من لطف دارین!
میترا با جدیت گفت:باید براتون اسفند دود کنم!
نهال لبخند زد.
این زن در نظرش دلپاک ترین و مهربان ترین فرد این خانه بود!
_میترا خانم یه کم فکر این هندونه هایی که زیر بغل من گذاشتی باش باور کن من زور نگه داشتنشونو ندارم!
romangram.com | @romangram_com