#نهال_پارت_22
رو به نهال کرد و ادامه داد.
_به خاطر فوت مادرش از این به بعد اینجا و با ما زندگی میکنه و جزئی از خونوادست و باید یاد اوری کنم که اون فرزند ارشد به حساب میاد!
این را گفت و با دلخوری به پسرش نگاه کرد که با غضب به نهال که جایگاهش را تصاحب کرده بود خیره شده بود.
_بی احترامی به اون رو به هیچ عنوان نمی بخشم!
نگاهش را به سمت مرضیه _همسرش_ که کنارش نشسته بود چرخاند و گفت:حتی اگر از بودن اون بین خونواده راضی نباشید همه میدونید که اگر بخوایم به اون به چشم یه مهمون نگاه کنیم میدونیم که احترام به کسی که مهون خونه ماست واجبه!
این حرفش لبخند رضایت به لبهای نهال نشاند. حتی فکرش را نمیکرد پدری که روزی او و مادرش را از خانه بیرون انداخته اینطور پشتش را بگیرد!
_پسرم فکر کنم داری زیاده روی میکنی!
اردشیر نگاه تیزش را به چشمان مادرش دوخت و گفت:مادر ما با هم حرفامونو زدیم!
این حرفش خانم بزرگ را بیشتر از قبل ناراحت کرد و این ماراحتی را با باغیض گرفتن نگاهش از پسرش نشان داد!
اردشیر بدون توجه به مادرش رو کرد به نهال کرد و گفت:یادت باشه اینجا احترام باید متقابل باشه و همچنین احترام به قوانین این خونه به همه کسایی که اینجا زندگی میکنن واجبه!
نهال اروم جواب داد.
_چشم!
اردشیر نفس عمیقی کشید و گفت:مگه بهت نگفتن لباساتو عوض کنی؟!
نهال گوشه لبش را گزید.
اردشیر با جدیت بیشتری ادامه داد
romangram.com | @romangram_com