#نهال_پارت_20


_قبول باشه خاله!

نهال لبخند زد و در حالی که سجاده اش را جمع میکرد گفت:فدای تو با این زبون شیرینت!

از جایش بلند شد و در حالی که به سمت دنیا میرفت گفت:تو چند سالته؟

دنیا سرش را خم کرد و گفت:7!

_ای جونم!ببینم عروسکتو!اونم چادر داره؟

دنیا عروسکش را به سمت نهال گرفت و گفت:خب اونم نماز میخونه!

نهال دستش را جلو برد تا عروسک را بگیرد ولی قبل از ان صدای ظریف زنانه ای از پشت سر توجهش را جلب کرد.

_دنیا تو اینجا چی کار میکنی؟

دنیا سریع از جایش بلند شد.

ان زن جلو امد و عروسک دنیا را از دستش کشید و گفت:الان وقت خاله بازیه؟مگه بهت نگفتم بیا صبحونتو بخور!

نهال از جایش بلند شد و رو به زنی که نمیشناخت گفت:منتظر من ایستاده بود!

آن زن با اکراه نگاهی به نهال کرد و خطاب به دنیا گفت:یالا برو تو اشپزخونه ببینم!

_مامان من داشتم...

_حرف نباشه یالا برو ببینم!

دنیا با ناراحتی چشمی گفت و از سالن خارج شد.

romangram.com | @romangram_com