#نهال_پارت_17


میترا لبخند زد.

_ممنون خانم جان خیر از جوونیتون ببینین ایشالا!

باید از این همه ترسی که میترا داشت تعجب میکرد؟با چیزی که طبقه پایین دیده بود این رفتار دور از ذهن نبود.

_خیلی حرف زدم خانم جان ببخشید شما استراحت کنید. چیزی خواستید کافیه تلفن رو بردارید شماره ستاره هفت رو بگیرید!

نهال لبخند زد .

این خانه بیش از حد عجیب بود.

_راستی خانم برای نماز تو کشو کنار تختتان چادر و جا نماز هست.نگران نباشید من خودم برای نماز بالا میام و می برمتان پایین.

میخواست او را از نگرانی بیرون بیاورد این یعنی بیدار کردن نهال جزو وظایفش نیست.

_نمیخوام مشکلی برات پیش بیاد.من عادت دارم برای نماز بیدار بشم.فقط نمیدونم کجا باید برم!

_همه طبقه پایین جمع میشن اگر به موقع بیدار شید راه را گم نمیکنید.

_ممنون!

_این حرف را نزنید خانم من کارم رو....

_میدونم اینا کار و وظیفته به هر حال لطف کردی به خاطر پیشنهاد کمک!

میترا لبخند زد و گفت:خواهش میکنم. ممنون خانم جان!

نهال حس کرد این جان اخری که پشت لقب جدیدش شنید صمیمی تر از قبل بود!

romangram.com | @romangram_com