#نهال_پارت_16


_دری که بیرون اتاق دیدین دستشویی و حمامه. خیالتان راحت طبقه دوم فقط مال شماست کسی بالا نمیاد!

نهال لبخند زد.

میترا به سمت کمد دیواری که یک طرف دیوار کامل را کاملا در برگرفته بود رفت و درش را باز کرداز بین انبوه لباسهایی که نهال نمی داست از کجا امده اند. یک دست لباس بیرون کشید و رو به روی نهال گرفت و گفت:این لباس فردای شماست.

بلوز و دامل و سرافان بلندی که رویش بود با وجود پارچه و دوخت جدید حس لباس سنتی را به نهال میداد. از رنگ بنفش و رزشکی که با هم ترکیب شده بودند خوشش آمد طراحی سنتی و پارچه کتانی شان هم به جز لباس سنتی نهال را یاد دخترهای دانشکده هنر می انداخت همیشه دلش میخواست با همچین لباسی بیرون برود اما مادرش هیچوقت اجازه نمی داد چنین لباس هایی بخرد.

با یاد اوری مادرش لبخند روی لبش ماسید. ارام گفت:من با لباس مشکی راحت ترم!

_ببخشید خانم جان ولی پوشیدن این لباس اجباریه!

_من عذا دارم نمیتونم چنین چیزی بپوشم!

میترا سرش را پایین انداخت و گفت:بهتون تسلیت میگم خانم!

میترا تنها کسی بود که به نهال در این خانه تسلیت گفته بود.

_ممنون.

میترا با لحن ناراحتی گفت:از چهلم مادرتون گذشته خانم.اگه اینا رو نپوشید اقا عصبی میشن برای من هم بد میشه!

نهال اهی کشید و گفت:این چه خونه ایه که اختیار لباس پوشیدنمون هم دست خودمون نیست!

میترا لبش را گزید و گفت:خانم جان ارام تر صداتون پایین میره خدایی ناکرده به گوش اقا...

نهال اجازه نداد حرفش تمام بشود به اندازه کافی از این اقا شنیده بود.

لباس ها را از دست میترا کشید و گفت:باشه.نگران نباش نمیذارم مشکلی واست پیش بیاد!

romangram.com | @romangram_com