#نهال_پارت_14


مرخص بود؟باید می رفت؟کجا؟

اردشیر که دید نهال همچنان سر جایش ایستاده نفسش را به ارامی بیرون داد و با صدای بلندی گفت:میترا!

صدایی از پشت در آمد.

_بله آقا؟

_نهال رو تا اتاقش همراهی میکنی! لباسایی که باید بپوشه رو بهش بده.

_چشم اقا!

در باز شد. نهال منتظر بود تا میترا از در وارد شود اما انتظارش بی مورد بود.

صدای پر از طعنه خانوم بزرگ دلش را کاملا سرد کرد.

_منتظر چی ایستادی راه بیوفت!

دندان هایش را روی هم فشرد. سرش را به ارامی خم کرد و گفت:با اجازه.

و بلافاصله با قدم های بلند به سمت در حرکت کرد.دلش میخواست تا انجا که میتوانست از این دو نفر دور باشد. اصلا حس خوبی به انها نداشت.

میترا پشت در ایستاده بود. با دیدن نهال دستش را دراز کرد و گفت:بفرمایید!

نهال بدون هیچ حرفی جلوتر حرکت کرد.

وقتی از سالن دور شدند میترا دوباره به حرف آمد.

_اتاق شما زیر شیروانیه ! باید من رو ببخشید که جلوتر از شما راه میرم اما باید راه را ببه شما نشان بدم.

romangram.com | @romangram_com