#نهال_پارت_11
ان مرد رفت و حالا نهال مانده بود و ان زن میان سالی که میترا نام داشت.
میترا زیر چشمی به نهال نگاه کرد برایش کمی عحیب بود که یکی از کسانی که از اعضای خانواده محسوب میشد این چنین پوششی داشته باشد. در عمارت رسم نبود خانوم ها شلوار ان هم با مانتویی به این کوتاهی بپوشد.
نهال که متوجه نگاه خیره میترا شده بود با دستپاچگی به تونیک گشاد و سیاه رنگش که به خاطر نشستن در ماشین چروک شده بود دست کشید و با صدایی که از استرس به لرزه افتاده بود پرسید:سر و وضعم خیلی نامرتبه؟
میترا که از این لحن جا خورده بود با تعجب سرش را بالا گرفت و به چشمان عسلی رنگ نهال که مملو از ترس و اضطراب بود خیره شد.
نهال به سختی اب دهانش را قورت داد و گفت:به خاطر این که راه طولانی بوده اینقدر لباسام چروک خورده!
میترا با تعجب پرسید:خانم جان من اجازه ندارم نظری بدم!
نهال ابروهایش را بالا برد و گفت:یعنی چی؟یعنی اینقدر بد ریخت شدم؟
میترا که حالا به خوبی فهمیده بود این دختربه هیچ گونه شباهتی با خاندان حاتمی ندارد با لبخند گفت:نه خانم جان نگران نباشید .
دستش را به سمت راهرو دراز کرد و گفت:بهتره بیشتر از این خانوم بزرگ و اقا رو منتظر نذاریم . اگر بفهمن من با شما صحبت میکنم ممکنه برای هر دوی ما بد بشه!
نهال لبهایش را روی هم فشرد و وارد خانه شد.
نهال به میترا که تمام طول راه سعی می کرد پشتش را به او نکند گفت:راحت باشید.
میترا در حالی که نگاه نگرانش را به ورودی سالن پذیرایی دوخته بود گفت:خانم جان اینجا افراد خانه نباید با خدمه اینطور صحبت کنن.
قبل از این که نهال بپرسد چرا این حرف را زده. میترا رو به روی در ایستاد و تقه ای به در زد.
صدای بم مردانه ای که به انها اجازه ورود داد ضربان قلبش را دو چندان کرده بود. میترا به ارامی در را باز کرد و گفت:بفرمایید خانوم!
نهال سرش را خم کرد و در خالی که به میترا نگاه میکرد وارد سالن شد.
romangram.com | @romangram_com