#نقاش_مزاحم_(جلد_دوم)_پارت_7


میکائیل و آرشین هردوشون پوزخندی زدن و با هم گفتن:

-شرت کم!

چشمای دختره لبریز از اشک شده بود دیگه کم کم داشت می‌ترکید; بغض کرده بود.

از اونجا دور شد و لباساش رو پوشید و دست جلیل رو گرفت و رفت!

گفتم جلیل؟! ها همون پسره همونی که هرچی فکر می‌کردم رو می‌فهمید!

ناخوداگاه دستم رفت طرف جیبم و کارت رو بیرون اوردم...

نگاهی بهش انداختم:

جلیل کیانی فوق لیسانس و دکترا آتلیه‌ی دختر ماه!

آتلیه دختر ماه؟ چه اسم جالبی!

با لبخندی ژکوند رفتم سمت آرشین پشت سرش وایستادم بدون اینکه منو ببینه!

آرشین و میکی داشتن با هم حرف می‌زدن منم که ضد زن داداش خخخ یه ترقه برداشتم از تو جیبم کبریت هم که آورده بودم سه تا همزمان روشن کردم یکی انداختم جلو پای آرشین دوتای دیگه رو هم انداختم وسط بین دخترا و پسرایی که داشتن با عشوه خرکی میرقصیدن باصدای بدی منفجر شدن با لبخندی که نزدیک بود به قهقه و خنده های بلند بشه به آرشینی که پریده بود تو ب*غ*ل میکی موس و دخترایی که وسط پریده بودن روی پسرای مردم و همشون پخش زمین شده.

ماشالله معلوم شد اینجا کیا وزنشون سنگینه! نتونستم جلومو بگیرم و زدم زیر خنده حتی آهنگ هم ایستاده بود!

از بس خندیده بودم احتمال صد درصد می‌دادم که صورتم قرمز شده باشه!

romangram.com | @romangram_com