#نقاش_مزاحم_(جلد_دوم)_پارت_41


بعد متین همونطوری که نگاهش میکرد با لبخند گفت:

-بله منم متین هستم همچنین.

"فکر کردی نمی‌‌دونم تو زن نداری"

خدایا باز دارم چیکار می‌کنم که این صداها توی سرم میاد؟!

"باید بهش بگم مریضیش حاد و باید بره دکتر هرچه زودتر"

با تعجب به کسی این صدا رو از خودش در اورده بود نگاه کردم دکتر بود اما پس چرا وقتی حرف می‌زد ل*ب*ا*ش تکون نمی‌خورد؟!

یهو متین عین برق گرفته ها گفت:

-آقای دکتر این مهراد تب می‌کنه خون دماغ می‌شه موهاش می‌ریزه لثه هاشم خونی می‌شن و همچنین از دهانش زیادی خون بالا میاره..!

بابا ایول این چجوری اینا رو توی چند لحظه فهمیده بود!

بعد دکتر با تاسف نگاهم کرد و به متین گفت:

-شاید دوست ندارن جلوشون بگم بریم یه جا دیگه.

دکتر متفکر نگاهم کرد که سرمو به معنای تایید تکون دادم و بعد به متین نگاه کردم که دکتر گفت:

-باشه میگم.

romangram.com | @romangram_com