#نقاش_مزاحم_(جلد_دوم)_پارت_4


مهرا دستشو بالا برد و به طرفی اشاره کرد و منم به همونجا نگاه کردم که با اون پسره روبه رو شدم. با لبخند زل زده بود بهم "چرا اونجا وایستادی تو که منو پیدا کردی بیا جلو"

بی حرکت سرجام ایستاده بودم یا بهتره بگم ترسیده بودم!هیچی به ذهنم نمی‌رسید. چطور میشه اون حرفی نزنه ولی صداش توی سرم اکو بشه؟!

"زیاد به مغزت فشار نیار الان میام پیشت برای آشنایی فکر نمی‌کردم اینجا ببینمت"

یعنی چی؟! فکر نمی‌کرده منو اینجا ببینه؟! چطور اون منو می‌شناسه ولی من نمی‌شناسمش؟!

چطور می‌تونه بفهمه من دارم به چی فکر می‌کنم؟! همون پسره از امین فاصله گرفت و به سمت من اومد.

دقیقا کنارم ایستاد و با لبخند بهم زل زد و گفت:

-سلام من جلیل کیانی هستم رشته تحصیلیم و کارم عکاسی در اتلیه هست...از آشنایت خوشبختم.

باتعجب زل زدم بهش و گفتم:

-منم مهر...

پرید وسط حرفم و گفت:

-می‌شناسمت!

از تعجب دهنم باز موند. تا خواستم حرفی بزنم سریع‌تر یه کارت از توی جیبش در آورد و به سمتم گرفت:

_بگیر..جواب همه سوالات رو بعدا بهت میدم فعلا ناشناس بمونیم بهتره!

romangram.com | @romangram_com