#نقاش_مزاحم_(جلد_دوم)_پارت_3


یا خدا این چیه؟ چرا اینجوریه؟! نکنه توسط جنی چیزی تسخیر شدم خبر ندارم؟!

گفتم:

-به خدا غلط کردم ولم کن جون مادرت من طاقت دیدنت ندارم می‌میرما!

"نترس منم مثل خودت آدمم"

-عه واقعا؟ پس چرا من نمی‌بینمت؟!

از سرویس بیا بیرون دقیقا سمت چپ رو نگاهی بنداز خواهرت مهرا کنارم وایستاده منو دیدی بیا کارت دارم. با یه "بسم الله الرحمن الرحیم" از سرویس اومدم بیرون به سمت چپم نگاه کردم ولی فقط مهرا بود که! رفتم کنار مهرا ایستادم. تنها بود کسی کنارش نبود! وای خدا دارم دیوونه میشم این کیه! یا شاید تَوَهُم زدم؟! ولی من که چیزی نخوردم! سرم رو به دو طرفم تکون دادم که نگام افتاد به پسری کنار امین!

دقیقا اونم زل زده بود بهم!

رو به مهرا گفتم:

-آبجی کسی همین چند دقیقه پیش باهات نبود؟!

رو به مهرا گفتم:

-آبجی کسی همین چند دقیقه پیش باهات نبود؟!

مهرا با عصبانیت گفت:

_وای اره یکی بود خیلی چندشه بدم میاد ازش..اوناهاش کنار برادر زن میکی!

romangram.com | @romangram_com