#نقاش_مزاحم_(جلد_دوم)_پارت_39


انگار کسی عجله داشت واسه اینکه دکتر رو ببینه.

دکتر قبل از اینکه چیزی به متین بگه به کسی که پشت در بود گفت:

-بفرمایید داخل.

یهو ماریا تلپی خودشو انداخت وسط اتاق.

هرسه تامون باتعجب نگاهش می‌کردیم.

سریع دستمو بردم جلوی دهنم گرفتم که دکتر خنده بلندی کرد و با چشماش به من و ماریا اشاره می‌کرد؛ متین هم مشکوک زل زده بود به من و دکتر.

یهو ماریا عین جت اومد سمتم و با مهربونی ذاتیش گفت:

-الهی فدای اون چشای خوشگلت بشم دوباره کجات درد میکنه اومدی اینجا؟

متعجب زل زدم بهش که با خنده ادامه داد:

-عه وا مهراد جونی من اون شیطنت هاتو دوست دارم.

دکتر با خنده نگاهمون می‌کرد متین هم مشکوکانه مثل پلیسا نگاه می‌کرد نزدیک بود جلو دوتاشون آب بشم از دست این دختره چش سفید!

اخم کردم و گفتم:

-خانوم حد خودتونو بدونید این خزعبلات چیه داری میگی؟!

romangram.com | @romangram_com