#نقاش_مزاحم_(جلد_دوم)_پارت_32


_به به میبینم که خونه مجردیم میگیرین واسع خودتون منم که عرعر چش و چال مامانو باباتون رو دور دیدین بهتو

متین_بسه باوا پیاده شو یکم با هم بریم جدیدا خریدیم بریم ببینیم

حرصی گفتم:

_بهله بهله خیلیم که نظرم واستون مهمه

چرا حس میکنم جدیدا هر کسی یه چیزیو ازم مخفی میکنه یا قبلا مخفی کرده؟! چرا باید چنین حسی داشته باشم؟

با افکاری پژمرده زل زدم به در رو به رو که حالا به عنوان خونه مجردی این دوتا درخت گاو معرفی میشد

متین کلیداشو از تو جیبش در آورد و در رو باز کرد رفتیم داخل یه حیاط کوچیک با یه باغچه کوچیک ازونجا گذر کردیم و به داخل رفتیم معلوم میشد خونه نقلی و کوچیک باشه که با رفتنم مطمئن شدم خونه کوچیک و خوبیه اونم واسه دونفر واقعا عالی بود یهو یادم از دانشگاهم افتاد چقدر با بچه ها رفتیم خونه مجردیشون چقدر خوش گذشت بهمون

با یاد اون روزا و خل و چل بازیامون لبخندی بروی ل*با*م اومد

سامیار خونه نبود احتمالا خونه خودشون بود چون به گفته متین در مواقع اضطراری میومدن اینجا چون مادران گرامی و نمونه تو خونه راهشون نمیداده

حس کردم مایه گرمی از بینیم سر خورد و ریخت رو زمین و بخاطر سکوت بودن در خونه صداش کمی پیچید اما اونقدر نبود که کسی جز خودم ازش مطلع بشه دستمال کاغذی جدیدی برداشتم و جلوی بینیم گرفتم تا از ریزش خون جلوگیری کنم

اما نتونستم ازش جلوگیری کنم چون معدمم به درد اومد و از دهنم هم خون سرازیر شد

توی این گیرو واگیر موندم چرا از دهنم خون میاد چرا خون بالا میارم؟

متین از آشپزخونه اومد بیرون.

romangram.com | @romangram_com