#نقاش_مزاحم_(جلد_دوم)_پارت_31


دستمالی از توی جیب شلوارم بیرون کشیدم و خون گرفتم جلوی دماغم و خون ها رو پاک کردم.

دستمالی دیگه هم برداشتم و دهنم رو تمیز کردم.

نور چراغ های جلوی ماشین افتاد روم متین از ماشین پیاده شد و اومد جلو

متعجب زل زد تو صورتم که پسش زدم و سوار ماشین شدم اونم اومد داخل نشست و بعد انگار که از دستم حرصی باشه گفت:

_سلام خوبم دست شما درد نکنه خبرخوشی سلامتی

با لبخند مصنوعی زل زدم بهش و گفتم:

_داداش عشق خودمی خوبی عشقم؟ راسی سلام

لبخندی زد و گفت:

_به خوبیت مهرادی چخبرا چیشد که زنگ زدی به من؟

گفتم: هیچی دلم برات تنگ شد یهویی گفتم زودتر بیام دیدنت

لبخند دلنشینی زد و گفت:

_خوبه پس بریم خونه مجردی منو سامیار

گفتم:

romangram.com | @romangram_com