#نقاش_مزاحم_(جلد_دوم)_پارت_30
گوشیمو برداشتم و زنگ زدم به متین.
فردا پرواز داشتم باید قبلش هم با متین حرف میزدم و هم از رائیکا خداحافظی میکردم.
به قدری بابا برام تو کارتم پول گذاشته بود که حتی درمانمم میشد، اما قرار بود با بابا برم و سالم برگردم; حالا که اینطور شد تنها میرم آره من همیشه تنها بودم و هستم و همدمی نداشتم همیشه لبخند رو ل*با*م بوده همیشه شوخ بودم اما واسه بقیه واسه دل خودم شوخ نبودم.
-به به مهراد خانوم بهم زنگ زده شیطوری بچه جون؟!
پوزخندی زدم و گفتم:
-حالم خوش نیست میتونی بیای دنبالم بریم خونه تون؟
متین از لحن حرف زدنم جا خورد اما بعد گفت:
-باشه آدرسو واسم اس کن الان میام دنبالت.
هیچی نگفتم گوشی رو قطع کردم و سریع براش محلی رو که بودم اس کردم.
دستام و پیشونیم آتیش شده بودن از بس گرم بودن و من میدونستم سالم از این سرماخوردگی بیرون نمیرم.
با صدای بوق ماشینی سرم رو بالا گرفتم.
بالا گرفتن سرم همانا و ریختن خون از دماغ و دهنم همانا.
صورتم از درد کبود شده بود و من اینو مطمئن بودم.
romangram.com | @romangram_com