#نقاش_مزاحم_(جلد_دوم)_پارت_26
دستای رائیکا رو گرفتم و قبل از اینکه مخالفت کنه در آغوش کشیدمش. نتونست جلوی خودشو بگیره و بیشتر گریه کرد. تو بغلم فشردمش و با لبخند گفتم:
-گریه کن تو میتونی پیش اون نمیمونی اون دیگه رفته بسه تمومش کن
تا خواستم بقیه آهنگو بخونم که رائیکا یهو ازم جدا شد و به سمت سرویس بهداشتی رفت.
منم مات و مبهوت همونجا وایستاده بودم!
چرا اینجوری شد؟ قرار بود عاشقانه و احساسی باشه ها؟!
[مهراد: نویسنده جون با این پارازیت دادنات بازم عاشقتم.
نویسنده: از چه لحاظ؟ و چرا؟!
مهراد: از همه لحاظ مثلا همین الان باید یه جوری مینوشتی بقیه حس میکردن بغل کردن یعنی چی!
نویسنده: خو تو بگو بینم یعنی چی؟!
مهراد: مطمئنی میتونم بهت اعتماد کنم؟!
نویسنده: صادقانه بگم نه!]
نویسنده هم قاط زد البته من اینجوری فکر میکنم بی خیال حوصله نداشتم، دوست ندارم دوباره غمبرک بزنم که چیکارم حامله ام! چی؟! حامله! من! خدا شاهده با رائیکا نشستم حس مادر بودن بهم دست میده
خدایا خل شدم!
romangram.com | @romangram_com