#نقاش_مزاحم_(جلد_دوم)_پارت_24
باگذاشتن دست کسی روی شونه ام با ترس و وحشت به عقب گرد کردم که با چهره غمگین رائیکا رو به رو شدم!
گفتم:
-چته خانوم اخمو؟
کمی نگاهم کرد انگار از نگاه کردن من سیر نمیشد بلکه بیشتر مشتاق دیدارم میشد.
رائیکا گفت:
-مهراد همونطوری باش که روز اول بودی، توروخدا شاد باش نزار این مریضیت نابودت کنه بخند اصن بیا بریم آهنگ شاد میزاره. برقصیم بیا.
دستمو گرفت ، اما دستاش زیاد از حد سرد بود!
سرجام وایستاده بودم و هیچ تکونی نمیخوردم
رائیکا وقتی دید که من تکون نمیخورم وایستاد و منتظر بهم چشم دوخت، لبخندی تلخ زدم و گفتم:
-رائیکا درسته که باید آهنگ شاد گوش بدم و یا همیشه شاد باشم اما اینم باید بدونی که آهنگ های شاد مثل ژلوفن می مونن ولی ژلوفن که سرطان رو خوب نمی کنه...!
لبخند مصنوعی رائیکا یکباره به اخم تبدیل شد!
انگار رائیکا ناراحت بود و با حرف منم ناراحتیش بیشتر شد!
آخه چرا؟ چرا باید رائیکا به خاطر مریضی استادش و یا مزاحمش باید ناراحت باشه؟! خدایا یعنی اونم بهم حسی داره؟ یعنی اونم بهم فکر میکنه؟ دوسم داره؟ عاشقم میشه؟ رائیکا خواست که از کنارم رد بشه که دستشو محکم توی دستام گرفتم، زل زدم به چشمای خوشگلش
romangram.com | @romangram_com