#نقاش_مزاحم_(جلد_دوم)_پارت_21
رفتم بشینم روی صندلی ، بدون اینکه به صندلی نگاهی بکنم نشستم و نشستن من همانا سوزن فرو رفتن تو تنم همانا.
فکر کنم زخم شد بدنم!
از درد صورتمو جمع کردم و خیلی آروم و با احتیاط از جام بلند شدم ، زیرمو نگاه کردم که با یه سوزن خیلی تیز روبه رو شدم، نمیدونم کدوم خری اینو اینجا گذاشته.
زیر سوزن یه برگه دیگم بود!
برگه رو برداشتم ، روش نوشته بود:
_مهراد حال کردی؟! کار من بود ببخش اگه دردت گرفت ولی بساط خنده و شادی رو برای من فراهم کردی!
باتعجب برگه رو چند بار تکون دادم! معلوم نبود مال کی بوده چون هیچ اسمی از خودش بکار نبرده بود!
بیخیال قضیه شدم و خیلی با احتیاط پس نشستم سره جام ، به پسرایی که دور هم جمع شده بودن و هر و کرشون به هوا بود نگاه میکردم.
معلوم نبود این مهمونیه یا عقدی کلا همه چی قر و قاطی بود! خانواده آرشین و عموهاش همه از دم دق دل بودن حتی یه لبخندم به لبشون نیاوردن؛ آی حرص خوردم آی حرص خوردم! ولی میکی هم حقشه چون اونم اخلاقش یکم شبیه اوناست ولی واسه خانوادش لبخند به ل**ب میزنه مثل اینا گودزیلا نیست!
دستمو زدم زیر چونه ام و همونجور محو تماشای پسرا بودم (عمق جمله رو بگیرین..محوتماشای پسرا!..بعله بعله من چشم چرون نیستم پسرخوبی هستم!) به یکباره از مریضیم یادم اومد!
غمی نشست توی دلم؛ خدایا یعنی میشه من خوب بشم؟!نمیخوام امیدمو ناامید کنم! من دلم میخواست تا نویره و نتیجه ام رو ببینم!
"تا کی تحمل غم و تا کی خدا خدا؟
دیگر زیاد برده گمانم خدا!"
romangram.com | @romangram_com