#نقاش_مزاحم_(جلد_دوم)_پارت_20
حرفات منو دیوونه و مجنونم کرد
آره این میترسه که از دستت بده و باز آروم نداره
آره این دل یه حسی شب و روز سر م*س*ت یاره
نباشی دل آشوبه فکرت واسه خوبه
قلبی که تو سینه ی منه واسه ی تو میکوبه
نباشی گرفتارم همه چیمو میزارم
یه تمنایی تو دلمه بری از همه بیزارم"
(محسن ابراهیم زاده)
کلا با آهنگش حال کردم خصوصا وقتی که اسم آهنگ هم تیماره خخ، کلا هرچی گفت حرف دلم بود واسه رائیکا اما نمیشه باید بفهمم، بهبود پیدا میکنم یانه اگر نشد مجبورم قید رائیکا رو بزنم!
میکی و سامی تا فهمیدن کار من بوده همش واسم خط و نشون میکشیدن و منم میخندیدم.
هرکی رفت به سمت صندلی خودش نشست و بغ کرده به اطرافش نگاه میکرد رائیکا کنار مامانش نشست
باچشمایی که توش تنفر داد و بیداد میکرد به مامانش نگاه کرد و چیزی زیر لبی گفت و نشست.
راشا هم طبق معمول رفته بود تا مخ مبینا رو بزنه تا باهاش برقصه; وقتی همه سره جاشون نشستن دخترای جمع پاشدن اومدن وسط.
romangram.com | @romangram_com