#نقاش_مزاحم_(جلد_دوم)_پارت_16


(وجی جون:

میگم من دیدم خواهر شوهرا کرم دارن اما ندیده بودم برادرشوهر کرم ریزی کنه!

-عه وجی جان احوال شما چطورین چنوقت نبودین دلم براتون تنگ شد، بعله بهله خانواده ما متفاوتن بجای مادرشوهر پدرشوهر گیر میده به عروس به جای خواهرشوهر برادرشوهر گیر میده بله توروخدا بشین نمی‌خوام به احترامم ازجات بلند بشی کمرت درد میکنه؛ میدونم آدم دوست داشتنی هستم!

وجی جون: خب حالا نمکدون گمشو برو که پارتنرتون منتظر شمان

-کوفت چشت دراد وجی جونم

وجی جون:فدام شدی خیالی نی، همه فدای من میشن)

من که میدونم با صحبت کردن با وجدانم به جایی نمی‌رسم پس ادامه نمیدم.

نگاهی به رائیکای اخمو انداختم و به اون چهارتا خل مشنگ نگاه کوتاهی انداختم (بعله پس چی فک کردین عاشق چشم و ابروتونم؟ نه بابا اینجور نی) دستمو بردم لای موهام کشیدم، یادم نبود موهام میریزه. کم کم ولی ول کن موهامم نبودم وقتی دستمو از لای موهام کشیدم بیرون اندازه یه مشت مو داخل دستم بود!

بقیه چون دور بودن ازمون نمی‌تونستن موهای توی دستم رو ببینن، اما تا نگاهم به اون چهار پنج تا افتاد میخ سرجام وایستادم! (الان به این خل مشنگا چی بگم؟!)

میکائیل با تعجب گفت:

-مهراد ریزش موت زیاده ها!

ایول خودش راهو نشونم داد، فکر نمی‌کردم انقدر خنگ باشه داداشم!

نیشم شل شد و گفتم:

romangram.com | @romangram_com