#نقاش_مزاحم_(جلد_اول)_پارت_98

دولا شدم و از سوراخ در بیرون از اتاق رو نگاه کردم،

دیدم مهرا بدو بدو خیلی تند داره سمت در میاد. منم ترسیدم در رو سریع و سیر قفل کردم. برگشتم تا خودمو با حوله‌ام خشک کنم که چشام افتاد به دو جفت چشم مشکی و آبی فیروزه‌ای! وای خدا اینا کین؟! صدای مهرا از پشت در میومد که می‌گفت:

_مهراد در رو باز کن دوستام اون تو هستن!

در رو باز کردم و تا تونستم از اتاقش دور شدم و رفتم داخل اتاق خودم! خیلی بد شد اینا منو دیدن! فاتحه مع الصلوات. وقتی لباسام رو پوشیدم، کت و شلوار مشکی و یه کراوات مشکی و یه پیراهن سفید و آبی ترکیبی پوشیدم. موهامم زدم بالا، والا پول ندارم بدم سلمونی خودم یه پا آرایشگرم! وقتی کارام تموم شد، سه بار با عطرم دوش گرفتم و از اتاق بیرون زدم و بدون اینکه به کسی نگاه کنم، گفتم:

-مهرا و مریم گمشین بیاین باید برید آرایشگاه.

یهو مهرا با دوستای هیزش اومدن پایین و مریم هم اومد حاضر و آماده! بردمشون آرایشگاه، الانم باید برم پیش داداش چلغوزم! میکی‌موس. چقدر من احساس برادر بودن می‌کنم. رفتم سلمونی تا ببینم داداش عجق وجقم رو چجوری درستش کردن. آیا شبیه دامادان آینده هست یا شبیه شپش؟! ببخشید چیزه، شبیه داماد دیگه. روانی هم خودتونید. وقتی کار سلمونی تموم شد، طبق معمول من گل رو بردم و دست آقا دامادمون دادم و رفتیم آتلیه! یه عکس دو نفره و دو تا داداشی اول گرفتیم، بعد بیرون اومدیم و میکی‌موسم برای مدیر آتلیه توضیح داد که چطوری می‌خواد فیلمشو بگیره و...

***

برای دومین باره که داره از دماغم خون میاد! آخه چرا اینا تموم نمیشن! آره درست حدس زدین سرطان خون دارم، وخیمه و بزودی موهامم می‌ریزه. موهای قهوه‌ای رنگ خوشگلم، دلم براتون تنگ میشه. من روحیمو از دست نمیدم و مثل بقیه زود جا نمی‌زنم، تا بتونم در برابرش مقاومت می‌کنم. دکترم گفت هرچه سریعتر دارن دنبال دارو برام می‌گردن تا خوب بشم. درسته خودمم میگم خوب نمیشم ولی کسایی بودن که روحیشونو از دست ندادن و هنوز سالم به سر میبرن.

من که می‌دونم آخرش باید شیمی درمانی کنم! فکر اونجاشم کردم، یه کلاه گیس دقیقا شبیه موهام خریدم تا کسی بهم شک نکنه. دوست ندارم کسی از این موضوع خبردار بشه. برای سومین بار دماغم رو شستم و از تو سرویس بهداشتی تالار بیرون اومدم. همیشه دستمال کاغذی باهام بود چون یا از دهنم خون میومد یا از دماغم! به کسی خوردم و محکم زمین خوردیم. از جام پا شدم تا خواستم دستمال از توی جیبم در بیارم، روی زمین خون چکید. به فردی که باهاش برخورد کرده بودم نگاه کردم، باور نمیشه! رائیکا! اینجا چیکار می‌کنه؟! آهان منم مغز مفنگیم، آرشین دخترعموشه.

دوباره از دماغم خون چکید و این دفعه دهنمم پرخون شد! سریع دوباره داخل سرویس بهداشتی رفتم و دهنم و دماغم رو شستم. نمی‌دونم چرا خونش بند نمیاد!

رائیکا داخل سرویس بهداشتی اومد و با تعجب و ترس گفت:

-مهراد چیشدی؟!

بیخیال دستی تکون دادم و گفتم:

-نگران نشو چیزیم نیست، فقط خون دماغ شدم.

با ترس نگام کرد و گفت:


romangram.com | @romangram_com