#نقاش_مزاحم_(جلد_اول)_پارت_91

-smile and the world smiles with you, Cry and you cry alone.

راشا باناراحتی گفت:

-حالا امشبمون رو خراب نکنین با این جمله‌هاتون!

رائیکا با لحن مهربونی گفت:

-داداش، آقا مهراد راست میگه، وقتی می‌خندی تموم دنیا باهات می‌خنده اما اگر وقتی گریه کنی تو تنهایی.

با لبخندم بهشون نگاه می‌کردم که راشا گفت:

-داش مهراد مرسی که بودی و خواهر ما رو تا اینجا ‌آوردی، الانم لازمت نداریم می‌تونی بری.

-خواهش تو هم مثل داداشمی، خدانگهدارتون. من برم که فردا خیلی کار داریم، عقد داداشمه. راستی شما هم بیاین بهتون زنگ می‌زنم.

-ببخش داداش عقد دخترعموی ماست، معذوریم نمی‌تونیم بیایم.

-هرجور میلتونه ناراحتتون نمی‌کنم.

رفتم جلو و با راشا دست دادم و ازشون خداحافظی کردم. زنگ زدم و یه تاکسی گرفتم تا دم خونه ببرتم.

رسیدم خونه، در رو با کلید باز کردم و داخل رفتم. طبق معمول همه خوابیده بودن و بنده آخرین نفر هستم. رفتم داخل اتاقم لباسام رو عوض کردم و گرفتم خوابیدم.

***

☆رائیکا☆

سرم هم تموم شد؛ راشا رفت و پرستار رو صدا زد تا بیاد سرم رو از دستم بکشه. همون پرستاری که اومده بود و سرم رو وصل کرده بود، دوباره اومد تا سرم رو از دستم بکشه. راشا هم رفت تا کارای ترخیص رو انجام بده. پرستار سرم رو که از دستم کشید، توی سطل آشغال انداخت و اومد رو به من گفت:


romangram.com | @romangram_com