#نقاش_مزاحم_(جلد_اول)_پارت_9
بعد زیر ل**ب گفت:
-تحمل لوس بازیاشو ندارم.
-تا نیومده پاشو.
سریع و سیر از جام بلند شدم که ناگهان با شنیدن صدایی، از زندگیم ناامید شدم. صدای میترا بود که با هیجان بنده رو صدا میزد. با نگاهی ملتمس از متین خواهش کردم نره و منو تنها نزاره. اونم با نیش باز بهم اشاره کرد و سریع جیم زد نامرد، به حسابش میرسم. با بهت خاصی که از خودم سراغ داشتم به سمت میترا برگشتم و گفتم:
-دخترعمه کاری داشتین؟!
میترا خیلی صمیمی دستش رو دور بازوم حلقه کرد و باعشوه گفت:
-سلام خوبی عشقم؟
با بیحوصلگی مخصوص میترا گفتم:
-ممنون شما خوبین؟
دستم رو با زور فراوان از تو دستش بیرون کشیدم و با لبخند بسیار زشت گفتم:
-دخترعمه من میرم پیش بقیه، شما هم برو با کس دیگهای حرف بزن. زشته عینه میمون چسبیدی بهم یا بقول مامانم ازم آویزون شدی!
اولش ناراحت شد اما بعد به روش هم نیاورد که من چنین حرفی زدم، والا رو که نیست سنگ پا قزوینه. میترا لبخند پررنگی زد و گفت:
-برام مهم نیست که تو بهم چی میگی، مهم اینه که همه میدونن منو تو قراره با هم نامزد بشیم!
مغزم سوت کشید! این چی گفت؟! نامزد؟! اخمی خوشگل کردم و دستام رو داخل جیبام فرو بردم و گفتم:
-بهتره این مزخرفات رو تمومشون کنی، من همیشه انقدر ریلکس نیستم دخترعمه.
romangram.com | @romangram_com