#نقاش_مزاحم_(جلد_اول)_پارت_10

دخترعمه رو با تاکید و کشیده گفتم. با چشمایی که بیشتر به وزغ می‌خورد تا آدم، یه نگاه بهم انداخت و روش رو اونور کرد. منم سریع جیم زدم و الفرار رفتم سمت دختر پسرای جمع که هنوز منتظر بنده بودن تا بازی رو شروع کنن. رو به همشون گفتم:

-به‌به خوبین همگی؟ بروبچ گلتون کم بود که اونم اومد.

سیمین خواهر سهیلا، دختران خاله یا زن عمو الناز گفت:

-خلمون کم بود که اونم اومد.

خندیدم و گفتم:

-سیم ظرفشویی ببند گاله رو تا حرف بد بیرون نیاد.

سیمین خواست حرفی بزنه که سامیار گفت:

-جانه من دعوا راه نندازین که حوصله جمع کردنتونو ندارم، بازی رو شروع کنیم.

بازی شروع شد. [اما قبلش بهتون بگم سیمین هیجده، سهیلا بیست، سجاد بیست ‌و ‌پنج و سامیار بیست‌وسه ساله خواهر و برادرن و فرزندان خاله الناز و شوهرخاله یا عموی بنده فردین هستن. من بیست‌وشش، مهرا نوزده و مریم سیزده ساله خواهر و برادریم و اسم مامانمون الهه و بابامون فواد. میترا بیست‌ویک تک دختر و میلاد بیست‌وچهار تک پسر عمه فهیمه هستن. میلاد بیشتر به جوجه تیغی می‌خوره با اون موهای عجق و جقش. متین بیست‌وشش، مبین بیست‌وهشت و مبینا بیست‌وچهار خواهر و برادر تشریف دارن و بچه‌های خاله الهام هستن. بچه‌های دایی هادی، یاسین پونزده، یلدا هفده، یونس بیست‌ونه و نگین سی‌ویک هستن. اینم بگم که مامانامون خواهرن به جز عمه فهیمه. باباهامون هم برادرن. ما هم دخترعمو پسرعموییم، هم دخترخاله پسرخاله‌ایم. دایی حسام بیست‌وهشت ساله هم مجرده و دوسه سال ازم بزرگتره ولی فعلا در قید حیاط نیستن و خارج تشریف دارن و تحصیل می‌کنن. بیچاره از بس که تنبله به بچه خواهرش نرفته زود درسشو تموم کنه] طبق معمول سامیار بطری رو چرخوند که بعد دوسه ثانیه بطری ایستاد و سهیلا رو به مبین گفت:

-ج یا ح؟ کدوم؟

-حقیقت.

سهیلا یه لبخند شیطانی زد و گفت:

-تا الان چندتا دوست دختر داشتی؟

مبین متحیر از سوال سهیلا گفت:

-اگه جواب ندم چی میشه؟


romangram.com | @romangram_com