#نقاش_مزاحم_(جلد_اول)_پارت_11

سهیلا سریع گفت:

-هیچی دیگه باید گوشیتو بگردیم تا یه چی پیدا کنیم!

با این حرفش عرق سردی روی پیشونی مبین نشست، در همون حال آب دهنشو با صدا قورت داد و گفت:

-تا الان هفت‌هشتایی داشتم، به والله با همشون کات کردم ولی این آخریه رو نمیشه کات کرد، بیشعور خیلی خوشگله. لطفا به مامانم نگید.

بچه ها هم وقتی این جمله رو شنیدن زدن زیر خنده، دوباره بطری چرخید و به نگین و یونس افتاد. یونس لبخندی زد و رو به نگین گفت:

-جرات یا حقیقت؟

نگین همونطور که سرش پایین بود، گفت:

-جرات.

یونس باخنده گفت:

-ایول خواهر ما رو چه جرعتیم داره. اگه جرعت داری بزن تو گوش سجاد.

نگین لبخندی زد و گفت:

-اینکه کاری نداره الان می‌زنم.

-نه تروخدا نزنیا من جون ندارم!

با تموم شدن حرف سجاد یه صدایی مانند شترق به گوشمون رسید، دیگه کاملا مطمئن بودیم زده تو گوش سجاد. سجاد هنوز تو بهت بود. خندمون گرفته بود چون رد پنج انگشت نگین، تو صورت سجاد باقی مونده بود. سجاد با حرص گفت:

-نوبت من بشه چنان بزنمت که نتونی فرار کنی.


romangram.com | @romangram_com