#نقاش_مزاحم_(جلد_اول)_پارت_89
راشا پاش رو گذاشت روی پدال گاز و ویراژ داد و به راه افتاد. نگران شده بود، حقم داشت که نگران بشه. داداشش بود، پاره تنش بود. من چیکارشم جز یه مزاحم، یه استاد نقاشی، یا به قول خود رائیکا نقاش مزاحم!؟ راشا با نگرانی گفت:
-چش شده مهراد، چرا اینجوری شده؟
گفتم:
-نمیدونم، فقط وقتی گرفتمش دستها و پاهاش خشک شده بودن، عینه یه مجسمه!
راشا بابهت گفت:
-دوباره عصبی شده، ولی از دست کی؟!
متعجب نگاهش کردم که گفت:
-رائیکا عصبیه. من و ریما خواهر کوچکترم زیاد باهاش کل نمیندازیم، چون عصبیه و اگر بهش فشار بیاد اینجوری میشه. بهش میگن شوک عصبی یا استرس عصبی...
رسیدیم بیمارستان و راشا سریع از ماشین پیاده شد و به سمت در عقب رفت. در رو باز کرد و رائیکای بیجون و بیحال رو برداشت و به سمت اورژانس رفت.
با داد و فریاد میگفت:
-خواهرم، کمکم کنین خواهرم حالش بده!
دکترا ریختن سرشون و رائیکا رو داخل اتاقی بردن. حدود بیست دقیقهای گذشت که دکتر از اتاق رائیکا اومد بیرون و رو به راشا گفت:
-سلام، شما چیکارهی خانوم خدایی میشید؟
-برادرشم، خواهرم چش شده؟
دکتر باتاسف نگاهی بهش انداخت و گفت:
romangram.com | @romangram_com