#نقاش_مزاحم_(جلد_اول)_پارت_84

-یه خانومی گفت اینو بهتون بدم.

برگه‌ای رو به سمتم گرفت. دست بردم سمتش و برگه رو ازش گرفتم. بازش کردم یکی برگه آزمایشم بود، اون یکی دیگه یه برگه کوچیک که یه جمله روش نوشته شده بود: "بیا به سمت سرویس بهداشتی رستوران/ماریا کیمیاگر"

ماریا پس اینجاست. ای خدا چرا این دختره ولم نمی‌کنه!

خدایا یا منو از دست ماریا بکش یا اونو بکش، حداقل من راحت باشم. به راشا و رائیکا که باشک و تعجب نگام می‌کردن، نگاهی انداختم و گفتم:

-چتونه؟ بابا یکی از آشناهامونه، اینجوریم نگام نکنید.

راشا زودتر به خودش اومد و گفت:

-هیچ، چیکارت داره؟

اما نگاه رائیکا غم داشت، غمی که نمی‌تونم توصیفش کنم. توی چشماش یه غم بزرگی داشت. راشا یه سقلمه به رائیکا زد و گفت:

-مگه نه رائیکا؟

رائیکا هم از خدا بی‌خبر گفت:

-ها؟ ببخشید حواسم یه جای دیگه بود.

-داشتم می‌گفتم جاوید بچه داداشم شش سالشه، خورده بود زمین، گفتم بیا بوسش کنم خوب شه برگشته میگه نمی‌خوام! تو زندگی زخم‌هایی هست که فقط یه نفر خاص باید ب*و*س کنه تا خوب شه، نه تو با این قیافت!

با لبخندی که نزدیک بود به قهقه تبدیل بشه، بهشون نگاه کردم و گفتم:

-من یه سر تا سرویس بهداشتی میرم و برمی‌گردم، فعلا.

از جام پا شدم و رفتم سمت سرویس بهداشتی، البته فقط نزدیک سرویس بهداشتی شدم ولی داخلش نرفتم. یهو یکی دستاشو گذاشت رو شونم، سریع برگشتم و به فردی که دستاشو انداخته بود رو شونم نگاه کردم. ماریا دختری بسیار سمج و پرستار بیمارستان، که خیلی عاشق منه و منو ول نمی‌کنه. احتمال صددرصد میدم تمام این وقتا، این داشته منو تعقیب می‌کرده!


romangram.com | @romangram_com