#نقاش_مزاحم_(جلد_اول)_پارت_83

-چاکرتم نویسنده جون، نویسنده میشه بهت بگم مهسا؟

-آره عزیزم.

-فدات عشقم.]

د بیا، اوسکول شدیم رفت. یه جای دنج رو انتخاب کردیم تا زیاد توی محل دید مردم قرار نگیریم، نه که معروفیم دلمون نمی‌خواد امضا بدیم، بابا زوری که نیست! منو رو برداشتم و از هر کدومش یه چی سفارش دادم، جوری‌که دهن راشا و رائیکا نزدیک بود پهن زمین بشن.

-راشا ببند زیاد میشن.

راشا باتعجب پرسید:

-چی زیاد میشن؟

با نیش باز گفتم:

-خوب عزیز من مگس میره تو دهنت زایمان می‌کنه، تعدادشون میره بالا و دهنت میشه زایشگاه مگس‌ها!

رائیکا با خنده گفت:

-دهن من که بسته است، هر کی چیزی خواست بپرسه پیام بده.

منو راشا زدیم زیر خنده، حالا هی نخند کی بخند. یهو گارسون اومد و رو به من گفت:

-سلام شما آقای مهراد اسحاقی هستین؟

باتعجب گفتم:

-بله بفرمایید کارتون چیه؟


romangram.com | @romangram_com