#نقاش_مزاحم_(جلد_اول)_پارت_78

-هیچی دیگه دیروز تا دسشویی رو پیدا کردم، نزدیک بود مغزمم منفجر بشه.

-کوفت فعلا کاری نداری فردا میام پیشت.

-لازم نکرده، فردا عقد برادرتم هست توی تالار جشن می‌بینمت.

قطع کرد. وایسا بینم این چی گفت؟! تالار؟! آهان عقد میکائیل، خیلی هم خوبه. الهی‌، داداشم فردا روز بدبخت شدنشه. باید اینو فردا از نزدیک و با لذت تمام ببینم.

[انگار فیلمه که می‌خواد ببینه]

-کی بود؟ چی گفت؟

باخنده گفتم:

-متین بود پسرخالم، می‌گفت دیروز رفتم دانشگاه شریف، از یکی پرسیدم ببخشید سرویس بهداشتی کجاست؟ طرف بهش گفته به اندازه سینوس p شیشم برو، بعد با همون زاویه بپیچ و بعدش با تانژانت زاویه آلفا برو… میگه ترجیح دادم شلوارم سنگین شه تا مغزم.

رائیکا و راشا با هم زیر خنده زدن. بعد یه ربع که از خندشون می‌گذشت، راشا از جاش بلند شد و اومد زد به پشتم و گفت:

-خیلی باحالین تو و پسرخالت، هرکی با شما باشه پیر نمیشه. میگم تو نمی‌خوای زن بگیری؟

گفتم:

-تا وقتی که تو نگیری، منم نمیگیرم بابا.

راشا در گوشم جوری‌که رائیکا نشنوه گفت:

-من از یکی خیلی خوشم میاد، عاشقشم ولی هنوز به پدرم نگفتم!

منم در همون حال خیلی بیخیال گفتم:


romangram.com | @romangram_com