#نقاش_مزاحم_(جلد_اول)_پارت_73
-آهان بریم.
نزدیک رائیکا شدیم پشتش به ما بود. رفتم دقیقا پشت گوشش گفتم پخ! مثل سکتهایا از جاش پاشد و ب*غ*ل راشا پرید. راشا باخنده گفت:
-پدرسوخته خواهرمو ترسوندیش.
با نیش باز رو به رائیکا گفتم:
-به احوال مایعظرفشویی، چطوری؟
رائیکا که انگار با داداشش یا با من راحت نباشه، گفت:
_-سلام خوبم ممنون، شما خوبین؟
گفتم:
-قربان شما، خوب کجای نقاشی اشکال دارین؟
بوم رو نشونم داد، هنوز هیچی نکشیده بود!
-هنوز چیزی نکشیدم، منتظر شما بودم.
باتعجب گفتم:
-پس اونی که توی کلاس کشیدی رو چیکار کردی؟
-زشت بود انداختمش دور.
-تا شما دوتا کارتون رو شروع کنید، منم میرم یه چیزی بخرم و بیام عصرونه یه چی بزنیم، حالا چی میخورین؟
romangram.com | @romangram_com