#نقاش_مزاحم_(جلد_اول)_پارت_69

-می‌تونم باهاتون آشنا بشم آقا؟

الان این با کی بود؟ یهو بابا با دندون قروچه گفت:

-مهرادجان!

سرم رو بالا نیاوردم ولی گفتم:

-مهراد هستم آقای امین، خوشبختم از آشناییتون.

امین هم انگار گوشیش زنگ خورد، سریع گفت:

-همچنین عزیزم.

رفت تا گوشیش رو جواب بده. مامان و مادر زن میکی گرم صحبت با هم بودن، مهرا و مریم هم سراشون تو گوشیاشون بودن. بابا و پدرزن میکی‌موس هم غرق صحبت بودن. گوشیم از طرف رائیکا پی‌ام اومد.

"استاد امروز بیا باهام اون نقاشی رو بکش، بلد نیستم. می‌خوام هر چه زودتر تمومش کنم چوم می‌خوام به کسی هدیه بدمش"

منم نوشتم "شاگرد یه جا قرار بزار، خودتم بوم و رنگ و چیزایی که لازمه رو بیار"

"راشا رو می‌فرستم دنبالت بیارتت باغمون"

"خوبه تا نیم ساعت دیگه بفرست بیاد"

"چشم بای"

میکائیل و آرشین اومدن.

رنگ رژ ل**ب آرشین عوض شده بود و من از بابت داداشم بسیار مطمئن بودم ولی آرشین رو نه، چون برادرم بچه مثبته و آرشین بچه منفی! یهو مامان بامتانت و باشخصیت و باکلاس گفت:


romangram.com | @romangram_com