#نقاش_مزاحم_(جلد_اول)_پارت_70

-خب عزیز دلم جوابت چیه؟ مثبت یا منفی؟

همه از جمله مادر آرشین و پدرش، مامان من و بابای من، خواهران گرام با لبخندی ژکوند و خاص به آرشین زل زده بودن. اونم سرش رو صد و هشتاد درجه برد پایین و بعد با لحن آرومی که از ته چاه در میومد، گفت:

-بله.

دوباره ازش پرسیدن یکم بلندتر از قبل گفت:

-بله مثبت.

مهرا و مریم کل کشیدن و هورا می‌گفتن، مادر زن میکی هم همش قربون صدقشون می‌رفت. مامان یه حلقه از توی کیفش برداشت و برد دست میکائیل داد و گفت:

-دستش کن.

میکائیل هم از مامان گرفتش و توی دست آرشین کرد.

صحنه باحالی بود ولی نمی‌دونم چرا من حسودیم شد!؟ یهو ذهنم پر کشید به سمت رائیکا. الان چیکار می‌کنه؟ کجاست؟! دلش برام تنگ شده؟ دوباره به میکائیل و آرشین نگاه کردم اما بجای اون دو تا، خودم و رائیکا رو دیدم! با لذت نگاه می‌کردم اما قلبم تندتند می‌تپید، انگار که می‌خواد از توی سینم در بیاد! سرم رو محکم تکون دادم تا از فکر و خیال‌های الکی بیرون بیام. خوشبختیشون رو آرزو کردم و از جمع خداحافظی کردم. اومدم بیرون و زنگ زدم راشا بیاد دنبالم که اونم گفت دو دیقه‌ای اینجاست. منتظر شدم تا بیاد که یه میس افتاد رو گوشیم، از راشا بود. به اطرافم نگاه کردم و ماشین راشا رو شناختم. رفتم داخل ماشین نشستم.

-سلام داش راشا چطوری؟

-عالی... میگم رائیکا می‌خواد نقاشیو زودتر تموم کنه، می‌تونی امشب پیشمون بمونی؟

-آره به مامی میگم چیزی نیست.

در حین راه، یه آهنگ خوب و شاد از توی ضبط ماشین راشا پیدا کردم و گذاشتم تا بخونه.

با تو هیجانی‌ترم...یه نمه روانی‌ترم

دیوونگیه محض اون روزای عادی‌ترم


romangram.com | @romangram_com