#نقاش_مزاحم_(جلد_اول)_پارت_60
یعنیا با این حرف بابا از جمله مامان و مهرا و مریم چنان به صورتم زل زدن، که یه لحظه حس کردم اونا هیولان میخوان منو بخورن! [بروبچ اصلا به دل نگیرین این یکم مغزش خرابه، عقل نداره مغز فندقیه]
-وجی بمیر [چشم سرورم]
از اونور میکائیل با خنده شیطانی نگام میکرد، از اینور هم مامان و بابا با چهرههایی به شدت مشکوک؛ مهرا و مریم هم خیال قرشونم نبود چون میدونستن من با مایع دسشویی، اِ نه ببخشید مایع ظرفشویی قرار مدار میذارم. با لحنی که شدید مظلومیت توش غوغا بود، گفتم:
-هیچ با پسری دعوا کردم، البته پسر نبودا بیشتر به دختر میخورد، دعوامون شد اونم با چنگولاش کشید تو صورتم!
یهو بابا گفت:
-یعنی میگی طرف دو ج*ن*س*ه بوده؟
یه سرفه مصلحتی کردم و گفتم:
-حتما بوده دیگه.
نذاشتم قضیه ادامه پیدا کنه به مجلس ناناسمون خاتمه دادم.
***
☆رائیکا☆
مهراد بیشعور خیلی خر است. همونطور که با چاقو به طرف برگهای که روش نوشته بودم مهراد بیشعور خر است، سوراخ سوراخش میکردم و با تیزیهای دیگه به سمت برگه پرتاب میکردم. اعصابم بهم ریخته از دست امین سمج و مهراد مزاحم، دلم نمیخواد هیچکدوشون تو زندگیم باشن. البته مهراد رو که استثنا قائل میشم، چون منو میخندونه ولی امین رو دلم میخواد سر به تنش نباشه! یه برگه دیگه برداشتم و روش نوشتم امین یعنی الاغ، یعنی موش، یعنی درد و سرطان، یعنی زندگی کردن با امین خر است. امین هر دم میپرسه اون پسره کی بود باهاش قرار گذاشتی؟ چشمم روشن نامزدتو ول میکنی میری با اون، منم عصبانی شدم با گلدون محکم کوبوندم تو سرش پسرهی احمق، الانم بیمارستان تشریف دارن. خیلی خواب داشتم، دلم میخواست سرمو بزارم روی بالش و دیگه هیچوقت بیدار نشم. بیخیال فحش دادن به مهراد و امین شدم سرمو گذاشتم روی بالشم تا خوابم ببره. چشام بسته شد، پلکهام روی هم افتادن و به خوابی عمیق اما شیرین رفتم. خواب میدیدم با مهراد ازدواج کردم، راشا راضیه ولی مامانو بابا راضی نیستن! امین هم سه تا زن گرفته و دماغشم دوباره عمل کرده! یا جد پدربزرگم این چه خوابیه؟!
با صدای جیرینگجیرینگ راشا از خواب بیدار شدم.
با اینکه توی خونه همیشهی خدا فقط صدای خندههای ریما میاد ولی این دفعه صداش نبود ولی به جاش صدای راشا بود، تعجب کردم! چی باعث شده که راشا اینجوری خوش باشه؟ و پدر هیچی بهش نگه؟ جیرینگ پاش میاد، صدای خندههاش میاد.
-راشا ساکت.
romangram.com | @romangram_com