#نقاش_مزاحم_(جلد_اول)_پارت_59
هی خدا شاعرم شدم، هیچکس نیومد منو بگیره. وقتی خودمو کاملاً شستم، از حموم اومدم بیرون و لباسام رو پوشیدم. موهام رو سشوار کشیدم و رفتم کمی آب آوردم و گل اشک عروسم رو آب دادم. یه روز از کنار گلفروشی رد میشدم که دیدم یه گل داره با همه متفاوت، خیلی ازش خوشم اومد منم خریدمش. گلفروش هم گفت این گل اسمش اشک عروسه، اگر عروسهای تازه جلوش گریه کنن زود به زود اشک میکنه و میریزه اما اگر نکنن دیر به دیر میریزه. خدا من زن میخوام بیاد اینجا گریه کنه تا این اشک عروسم گریه کنه. خیلی دوست دارم عروسمو به خاطر گلم به گریه بندازم، چنین جونور باحالی هستم من! وقتی که گلها رو آب دادم از اتاق بیرون زدم.
قبل اینکه از اتاق برم بیرون، یه آهنگ ملایم و شاد و بیکلام برای گلهام گذاشتم. [چیه؟ خو گلا هم دل دارن، دوست دارن آهنگ بگوشن تازه رشدشونم بالا میره] رفتم داخل سالن، مامان دقیقا کنار بابا نشسته بود و تو بغل بابا بود، پاهاش رو هم دیگه گذاشته بود و داشت برای بابا میوه پوست میکند و میداد بخوره. خدا بده شانس! از میکی موس خبری نبود، مهرا و مریم هم هر کدوم روی یه مبل جدا از همدیگه نشسته بودن و هردوشونم سراشون صد و هشتاد درجه توی گوشی بود.[معتادن دیگه، میدونین؟ معتاد به گوشی و اینترنت] یکم سرم درد میکرد، رفتم نشستم روی مبل روبروی مهرا. مامان و بابا غرق صحبت بودن که نگاه بابا افتاد بهم و با شک گفت:
-مهراد پسرم چرا صورتت زخمی شده؟
دست بردم سمت خراشی که امین بیشعور روی صورت نازنینم انداخته بود، کمی دست کشیدم که متوجه شدم چسب زخم نیست!
وای خدا وقتی رفتم حموم خودش افتاده، الان به اینا چی بگم؟
با منمن گفتم:
-هیچی، چیزه...د...دستم خورد تو صورتم اینجوری شد.
بابا لبخندی بسیار شیطانی زد و گفت:
-و حتما ناخنات انقدر بلند بودن که زخمیت کرده!
فورا دستام رو آوردم بالا و گفتم:
-ببینین ناخنام چقدر بلنده.
چشام افتاد به دستام! حتی یه ذره هم ناخن نداشتم. نگاهی خنگول مانند به بابا و مامان انداختم که مامان گفت:
-انشالله خدا تو رو هم شفا میده پسرم.
با خاک یکسان شدم! یهو بابا بشکنزنان مثل دانشمندان قرن پنج گفت:
-آهان فهمیدم! رد ناخنهای یه زنه!
romangram.com | @romangram_com