#نقاش_مزاحم_(جلد_اول)_پارت_55

-به درک که حوصله نداری!

از دستش خیلی عصبانی بودم!

-به درک که حوصله‌ی منو نداری، تو که تا همین چند لحظه پیش با اون کناریت وزوز می‌کردی.

اما در جواب چنین شنیدم:

-اه مهراد انقدر زر نزن، وگرنه چنان می‌زنمت که صدای غیره بدی.

خنده هیستریکی کردم و گفتم:

-هه مایع ظرفشویی کوماند می‌شود.

-خفه!

-چشم، اعصاب واسه هردومون نزاشتی رائیکا، خداحافظ

-شرت کم مهراد.

دست بردم سمت یقه‌ام تا لباسم رو در بیارم، یهو حس کردم یه چی توی اتاقم حرکت می‌کنه. باخنده گفتم:

-جان مادرت اگه جنی، هیولایی، گرگینه‌ای، خوناشامی، چیزی هستی برو من دل ندارم ببینمت.

برق رو روشن کردم و به فردی که همش توی اتاقم راه می‌رفت نگاهی انداختم. میکی موس اومده! آخ‌جونم. پریدم روش و تا می‌تونستم ماچ مالیش کردم، اونم هر دم اعتراض می‌کرد. محکم زد به پام که خوردم زمین، بله دیگه داداشت پلیس باشه باید هر دم کتک بخوری.

-مهراد عین آدم ب*و*س کن نه اینکه تفیم کنی، اه!

باخنده گفتم:


romangram.com | @romangram_com