#نقاش_مزاحم_(جلد_اول)_پارت_52
همینطوری که توی افکار عجق وجقم درگیر شده بودم، خودمو رسوندم خونه و با صدای بلند یه سلام کردم و رفتم داخل اتاقم خودمو روی تختم ولو کردم. خداروشکر فردا کلاس برای آموزش ندارم و با خیال راحت لباسهام رو درآوردم. رفتم جلوی آینه قدی ایستادم که با صحنه افتضاحی مواجه شدم!
پسرهی لندهور با ناخناش صورتم رو خطخطی کرده بود، عین دفتر مشق شدم... بیشعور میدونم باهاش چیکار کنم، مهراد نیستم اگر آدمت نکنم. هرکی این خراشها رو توی صورتم ببینه، حتما فکر میکنه یه دختر خراش ایجاد کرده و بهم میخنده. حالا چه غلطی بکنم این خراش جاش نمونه؟ رفتم از درب جلویی کشوی کمد یه چسب زخم برداشتم و خیلی با دقت چسبوندم روی زخمام، تا معلوم نشه زخم مال چیه.
از وقتی سلام بلندی کردم و اومدم توی اتاقم، کسی خبری ازم نگرفت. تعجب کردم و رفتم آشپزخونه رو نگاه کردم، دیدم مامان نیست! نشیمن و پذیرایی رو نگاه کردم، انگار غیب شده بودن و هیچکس نبود. داخل اتاقا رو نگاه کردم، همه خالی! یه لحظه با خودم گفتم نکنه رفتن مسافرت منو نبردن؟ نه بابا مگه مریضن که منو نبرن! زنگ زدم به گوشی مامان، صداش از توی اتاقشون میومد. درو باز کردم و رفتم داخل، گوشی مامان روی عسلی کنار تختشون افتاده بود! گوشی بابا هم دقیقا کنارش بود! تاحالا سابقه نداشته گوشیاشون رو از خودشون دور کنن! به مهرا زنگ زدم. ده تا بوق خورد آخرم گفت مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد!
دوباره گرفتمش بازم همون آش و همون کاسه. یکم حس ترس داشتم به مریم زنگ زدم. دو سه چهار تا بوق خورد یهو گفت:
-بله؟
یه نفس عمیق از سر آسودگی کشیدم و با صدای بلندی که توی عمارت چندبار میپیچید، گفتم:
-کجایین شماها؟؟
مریم که از لحن حرف زدنم جا خورده بود، گفت:
-داداش من خونه دوستمم، مامان اینا رو هم نمیدونم کجان!
پوفی کشیدم و گفتم:
-خونه کدوم دوستت؟
-داداش تو که دوستامو نمیشناسی!
باخشم گفتم:
-آدرسو بفرست میام دنبالت، بای.
نذاشتم خداحافظی کنه و قطع کردم.
romangram.com | @romangram_com