#نقاش_مزاحم_(جلد_اول)_پارت_50

رائیکا با لبخندی که جدیدا کنج لبش جا خوش می‌کرد، گفت:

-میشه انقدر مسخره بازی در نیاری و باهام حرف بزنی گلم؟

همون‌موقع امین به میز ما نزدیک شد، منم لبخند شیطونی زدم و گفتم:

-بخور عزیزم که جوجومون سالم بمونه.

رائیکا با تعجب نگام کرد که باخنده ادامه دادم:

-جوجه بابا در چه حاله، حالش خوبه؟

رنگ از رخسار رائیکا پریده بود. حقشه تا این باشه دیگه محکم به پام نزنه. رائیکا زمزمه کرد:

-چی داری برای خودت بلغور می‌کنی؟

راست نشستم و گفتم:

-عشق خودمی، رائیکای خودمی!

امین با عصبانیت به میزمون نزدیکتر می‌شد، منم بیشتر می‌گفتم:

-عمرم دیگه چی می‌خوری برات بگیرم جان نفسم؟

[عوق حالم بد شد]

-نمی‌دونستم حال وجی جونمم بد میشه!

[کوفت بمیر با قربون صدقه‌هات]


romangram.com | @romangram_com