#نقاش_مزاحم_(جلد_اول)_پارت_49

-مهراد خودت بیشعوری، خودت بمیری.

-باور کن با تو نبودم.

[حالا چطوری به این نفهم بفهمونم این وجی جون من اسمش رائیکاست؟!] رائیکا صورتش رو اونطرف کرد و بعد گفت:

-حتما با عمه‌ی نداشتم بودی!

-به ولله با تو نبودم می‌فهمی؟ با یکی دیگه بودم باوا.

خشم اژدها وارد می‌شود.

-تو غلط می‌کنی که به من میگی بیشعور!

-اِ رائیکا با تو نبو...

یهو نگام توی نگاه امین قفل شد. سریع سرمو به اینور و اونور تکون دادم و با پام محکم زدم به پای رائیکا و قبل اینکه بهش بگم امین داره میاد اینطرف، اون محکمتر زد به پام که فکر کنم به سلامتی چلاغ شدم.

زود گفتم:

-رائیکا طبیعی جلوه بده، امین هم اینجاست.

اونم بیخیال گفت:

-باش.

با حرص گفتم:

-ای خدا؛ آهنگ هم نشدیم دونفر بهمون گوش کنن!


romangram.com | @romangram_com