#نقاش_مزاحم_(جلد_اول)_پارت_43
حول و حوش ساعتای پنج بود که از خواب نازنینم دست کشیدم و بیدار شدم، با بیحالی از روی تخت بلند شدم و به سمت آینه رفتم تا قیافه خوجلم رو برای بار ۱۲۸۵۳۶۹ ببینم. موهای کم پشتم خیلی ماهرانه پخش و پلا شده بودن، برس رو برداشتم و موهام رو به بالا حالت دادم، به ته ریشم نگاه کردم. خیلی بیش از حد دلم میخواست شش تیغهاش کنم اما اصلا حوصله این کار رو نداشتم؛ تیشرت آبی تیره پوشیدم با یه شلوار جین مشکی [از قدیم ندیما گفتن، مشکی رنگه عشقه.
حالا چی میشه شما فکر کنین من عاشقم والا بوخودا] از عمارت بیرون زدم، شدید دلم هوس بستنی کاکائویی کرده. سوار مازراتی خوشگلم شدم، چه به موقع یادم اومدها رائیکا هم از ماشین مازراتی خوشش میاد. الان باید برم دنبال رائیکا خانوم تا رسیدن به خونشون یکم طول میکشید، به خاطر همین هم من شما رو به آهنگی خوشگل دعوت میکنم:
"سلامتی همه بدا، همه بیمعرفتا
سلامتی اون شبا، طعم اون ل*ب*ا
هرچی نگاه کردم بهش عشقو از تو چشام نخوند
سلامتی اونی که خیلی قول داد ولی پاش نموند
سلامتی همه بدا، دنبال اَدا
بزن سلامتیه اونی که دید و جواب نداد
میگه دنبالم نباش الان شلوغه شبهاش
سلامتیه اونی که میگفت دوستم داره ولی نداشت
هر موقع بارون رو چترم میریزه، تنهایی دلم میگیره
چشمای لعنتی بازم که خیسه، بازم با گریه نامه مینویسه
سلامتی خودم و قلبم، قلبی که کج نرفت
سلامتی اونی که خبراش میرسه از هر طرف
اونی که دید دارم میمیرم ولی نگفت بمون
romangram.com | @romangram_com