#نقاش_مزاحم_(جلد_اول)_پارت_41
باخنده گفتم:
-مامان نمیذاره بری خواستگاری!
-کوفت که به درد دیگران میخندی بیشعور. انشالله برای خودت هم یه زن دایناسور گیر بیاد، اونوقت این منم که بهت میخندم.
گفتم:
-مگه اینی که میخوای بری خواستگاریش دایناسوره؟
با صدای بلندش گفت:
-مهراد.
-خوب حالا، داداشم کی میای ایران؟
-با اجازه فردا صبح ساعت ده یا یازده تو خونم.
-Good، حالا شماره و آدرس اون دختره رو بده.
باتعجب گفت:
-کدوم دختره رو؟
گفتم:
-خاک، اسم و آدرس اونیو که میخوای بری خواستگاریشو بده تا با مامی بحرفم دیگه، چقدر خنگی تو داشم!
-آهان باشه میفرستم، چیزی نمیخوای؟
romangram.com | @romangram_com