#نقاش_مزاحم_(جلد_اول)_پارت_38

-استاد!

خلاصه امروزم با سوالات پی در پی بروبچ کلاس به پایان رسید و بنده خسته و کوفته اومدم خونه. به محض اینکه رسیدم داخل خونه، خودم رو روی کاناپه انداختم که با چهره‌ی برزخی مامی روبرو شدم. نزدیک بود از ترس خودمو خیس کنم! با تعجب گفتم:

-مامی خوشگلم چیشده؟

مثل شیرهای ماده غرید:

-داداش اوسکولتر از خودت می‌خواد زن بگیره!

دست به دهن موندم و گفتم:

-مامان!

مامان باحرص گفت:

-یامان حرفی نباشه!

دوباره گفتم:

-مامان!

این دفعه با عصبانیت و خشمی که فقط بابا می‌تونست مهارش کنه، گفت:

-درد بی‌درمون مامان، چی می‌خوای از جون من؟ نکنه توی چلغوزم زن می‌خوای؟

نیشم رو باز کردم و گفتم:

-فدات آره ولی دوتا زن می‌خوام.


romangram.com | @romangram_com