#نقاش_مزاحم_(جلد_اول)_پارت_33
باحرص گفتم:
-مسخرهبازی در نیار، هی هیچی بهت نمیگم پرروتر میشی.
-چون دمت بلند، هی زیر دست و پام میشه.
حرصیتر از قبل گفتم:
-اصن تو چی میخوای از جون من؟
-هیچ داداشم، جونت رو بده به عزرائیل.
-مریم خیلی بیادبی، خودت جونتو بده به عزرائیل.
-من که جونمو همین الان میدم به عزی جون.
حوصله نداشتم که باهاش کلکل کنم بخاطر همین هم با لحن مهربونی که از من بعید بود، گفتم:
-آخه خواهر مشنگم تا کی بگم انقدر بدون اجازه وسایلامو برندار، اگه برشون میداری پس بیار بزار سرجاشون. تو کی میخوای دست از سر کچل من برداری؟
مریم باخنده گفت:
-باشه دیگه برنمیدارم. ویتامین استرس!
مهربون زل زدم بهش و گفتم:
-حالا اگه خواهر گلم ازم ناراحت نشده و منو درک میکنه، بره کتابامو بیاره که برم سر کارم تا دیرم نشده.
-چشم.
romangram.com | @romangram_com