#نقاش_مزاحم_(جلد_اول)_پارت_30

دوباره گفت:

-هوف میشه خودتم راحت باشی و رسمی حرف نزنی؟

گفتم:

-نه اشکالی نداره می‌تونیم هردومون راحتتر حرف بزنیم

نیشش رو بیشتر شل کرد، جوری که بنظرم تا بناگوشش باز شد و گفت:

-یه سوال برام پیش اومده می‌تونم ازت بپرسم؟

لبخندی زدم و گفتم:

-بگو می‌شنوم.

بالبخند و خنده گفت:

-میگم حالا گاوداری و مرغداری و پرورش اسب و این چیزا رو خارج از شهر می‌سازن، می‌تونم درک کنم اما نمی‌تونم درک کنم چرا دانشگاه‌ها رو هم بیرون از شهر می‌سازن! این برام سوال شده بود!

متوجه منظورش شدم و شروع کردم به خنده‌های بی‌صدا که با این‌کارم تعجب رو تو نگاه مهراد دیدم. انگار باورش نمی‌شد من اینجوری بخندم. در همون حال گفتم:

-منظورت اینه که حیوونا رو خارج از شهر تعلیم میدن!

و دوباره زیر خنده زدم. خنده‌ای بی‌سر و صدا و این کارم، مهراد رو متعجبتر کرد. پس گفتم:

-چت شده؟

باصدایی که تعجب رو میشد توش حس کرد، بهم گفت:


romangram.com | @romangram_com