#نقاش_مزاحم_(جلد_اول)_پارت_25
-باید پسرعموم امین رو یه جوری ازم دورش کنی. خواستگارمه و من اصلا ازش خوشم نمیاد، ازت میخوام کمکم کنی تا پدرم قبول کنه و من باهاش ازدواج نکنم. در ضمن شما هم باید قول بدی آویزونم نشی و هر وقت یکسالت تموم شد، شرت رو از زندگیم کم میکنی. مفهومه؟!
درحالی که چشام قد توپ بسکتبال شده بود و دهنم افتاده بود روی زمین گفتم:
-باش قبوله ولی یه چیزی هست!
با حرص گفت:
-باز چیه؟
با خنده گفتم:
-آخه من شنیده بودم دخترا وقتی با یکی دوستن، بهش میگن قول میدی تا همیشه کنارم بمونی؟ اما نشنیده بودم بگن قول میدی آویزونم نشی و شرتو از زندگیم کم کنی!! دورو زمونه عوض شده ها!
خنده ریزی کرد و گفت:
-شما همیشه انقدر شوخید؟ خانوادتون اشرافین؟
کمی تعجب کردم اما با یادآوری اینکه توی تهران اشرافیهای زیادی هست، تعجب به کل از یادم رفت. گفتم:
-نه ولی چرا؟
-هیچ همینجوری گفتم. آقای مهراد حالا خودتو معرفی کن.
با خنده و نیشخند شروع به معرفی خودم کردم:
-اینجانب مهرا... آخ ببخشید با طول سلام و خسته نباشید خدمت شما دوست گلم، بنده مهراد اسحاقی هستم، استاد نقاشی و گرافیک، بیستوشش ساله از تهران، یه نمایشگاه با آموزشگاه نقاشی یا گرافیک دارم، درسمم تموم شده، شاگرد اول کلاس بودم، مبصرکلاس بودم، دوخواهر دارم از خودم کوچکتر و خل مشنگتر و تا حالا دوستی با دختر رو تجربه نکردم و شما رو هم همونطور که زر زدم، سهیلا به گردن واموندم انداخت، پولدارم و غیره. و شما خانوم خانوما؟
میدونستم الانه که دختر مردم از خنده روده بر بشه ، پس با اینحال گفتم:
romangram.com | @romangram_com