#نقاش_مزاحم_(جلد_اول)_پارت_21
نیشم رو تا بناگوشم باز کردم و گفتم:
-بنده اعتراف میکنم که وقتی مهرا چندماه بود بدنیا اومده بود و گریه میکرد، مامان هم در قید حیاط نبودن با خودم گفتم شاید گشنشه. دیده بودم مامان یه شیشه میداد میخورد، منم رفتم شیشه پستونکش رو برداشتم دیدم پره، آوردم دادم مهرا بخوره. هر چقدر مهرا میخورد دهنش بیشتر کف میکرد، بعدا فهمیدم مامان توش مایع ریخته بود و گذاشته بود اونجا تا بعدا بشورتش. نهایت عذرخواهی رو از شما خواهر عزیزم دارم.
و بعد با حالت نمایشی گفتم:
-بانوی من مرا عفو بفرمایید.
مامان و مهرا هر دو حرصی شده بودن که مامی جونم گفت:
-پس بگو چرا اونموقع لالمونی گرفته بودی.
خونسرد نگاهشون کردم که مهرا پرید روم و تا میخوردم منو زد. لاکردار دست سنگینی هم داره.
وقتی زدنای مهرا تموم شد رو به مامان با کمی ناراحتی گفتم:
-مامان اگه من بمیرم اولین کاریو که میکنی چیه؟
مامی خوشگلمم نه گذاشت و نه برداشت، چنان جوابی داد که کاملا مطمئن شدم سره راهیم!
-مهراد یه مراسمی برات بگیرم که چشای عمت در بیاد و دهنش کف کنه!
با تعجب رو به مامان گفتم:
-مامان ممنون بابت حمایتت.
بابا با خنده گفت:
-حالا چیکار به خواهر من داری؟
romangram.com | @romangram_com