#نقاش_مزاحم_(جلد_اول)_پارت_18
-این دوستم زیادی مغروره با هیچکس تا حالا نشده اخمو نباشه، دلیلشم نمیدونم ...به هیچکس رو نمیده..تو باید باهاش دوست بشی.
تعجب کردم! چه اهمیتی داشت من باهاش دوست بشم؟! سوال رو به زبون آوردم که سهیلا در جواب گفت:
-اون تا حالا با هیچ پسری جز برادراش و پدرش زیاد حرف نمیزنه، من میخوام که چنوقت مزاحمش بشی یا باهاش دوست بشی!
-نمیشه عوض کنی؟
سهیلا اولش نگاهی ملتمسانه بهم کرد اما بعد با لبخندی که روی لبش اومد، مطمئن شدم باید اون کار رو انجام بدم.
-حتما جراتشو نداری. هه مردی رو که جرات نداشته باشه رو هم دیدیم!
باخشم گفتم:
-اشکال نداره هرچی گفتی رو انجام میدم.
سهیلام برگه رو پس گذاشت تو کیفش.
-حالا چرا برگه رو نمیدی دیگه؟
-شمارشو برات پیام میدم.
-خوبه.
بچهها هم همه تاییدش کردن و با شوخی و خنده کمی حرف زدیم که من حرفاشون رو قطع کردم و خنده بزرگی کردم و لبخند به ل**ب گفتم:
-هی خدا یکی رو هم نداریم برامون آب زرشکی، آب اناری چیزی بیاره بگه عزیزم خسته نباشی انقدر میخندونیمون.
سامیار با خنده گفت:
romangram.com | @romangram_com