#نقاش_مزاحم_(جلد_اول)_پارت_17

-چرا؟ برعکس لایک و کامنت هم زیاد داره بیشتر از پست‌های قبلیمه!

متین خودشو خونسرد نشون داد، اما از این خونسردیش متوجه شدم که الان میزنه لت و پارم می‌کنه، والا درسته هردومون رزمی‌کاریم ولی اون قدرتش بیشتر فسقل بچه! در همون حال متین گفت:

-آبروم میره الدنگ مثلا استاد هستماا

یهو یادم از آموزشگاهمون افتاد! ای وای راست میگه!

سریع از توی اینستا پاکش کردم اما نسخه اصلیو نگه داشتم تا برای خود متین هم بدمش تا بعدا یه نگاه بهش بندازه. هردومون یه پوف و یه هوف بلند کشیدیم و دوباره رفتیم سر بازی! آخرین دور بازی بود دعادعا می‌کردم بهم نیوفته! با صدای سهیلا سرمو بالا گرفتم و بهش نگاه کردم که دوباره سوالش رو از اول پرسید:

-میگم جرات یا حقیقت کدومش؟

هی تو ذهنم مرورش کردم که چی بگم اما ناگهانی از دهنم در رفت و گفتم جرات!

تا خواستم بگم نه من حقیقتو انتخاب می‌کنم سوال خانم زهرشو ریخت! اما قبلش گفتم:

-جانه من ول کنین بریم حوصله بازی ندارم.

که سهیلا گفت:

-دور آخر باید بازی کنی.

یه برگه از تو کیفش در آورد و رو به من گرفتش و ادامه داد:

-این شماره دوستمه!

بی‌حوصله جواب دادم:

-دوست تواِ به من چه؟


romangram.com | @romangram_com