#نفسی_برای_نفس_کشیدن_پارت_87
ملاني-نويان بعد از چند روز پيداش شده و اومده خونه ي شما.
-خب اينکه خيلي خوبه، نگفت کجا بوده؟
ملاني-اين رو ولش کن، با پدرت بدجور بحثش شده.
-مگه چيشده؟
ملاني-نميدونم فقط زنگ زدم پدرت ديدم اعصابش خورده، عذر خواهي کرد و بعدش تلفن رو قطع کرد.
-از کجا ميدوني با دايي بحثش شده؟
ملاني-فقط حدس زدم چون بيشتر اوقات پدرت سر نويان اعصابش بهم ميريخت.
صداي داد و بي دادي که از توي سالن ميومد توجه ام رو جلب کرد.
-باشه من بعدا بهت زنگ ميزنم.
منتظر هيچ حرفي از جانب ملاني نموندم و تلفن رو قطع کردم و سريع از اتاق زدم بيرون.
مامان جلوي دايي وايساده بود و داد و فرياد ميکرد.
مامان-نويان خجالت نميکشي؟
نويان-دوسش دارم
با اين حرف دايي مامان با تمام زوري که داشت سمت راست صورت دايي رو سرخ کرد.
-چیشده؟
romangram.com | @romangram_com