#نفسی_برای_نفس_کشیدن_پارت_86
هرچقدر ميدويدم بازم از در ورودي دورتر ميشدم. دود همه جا رو گرفته بود هوا هم به دليل آتش سوزي به شدت گرم بود. صورت همه ي دانش آموز ها تيره بود و خيلي ها هم سوخته بودن و چيزي از صورتشون باقي نمونده بود.
سعي کردم تا از بين اون همه دود راه نفس کشیدن رو پيدا کنم ولي هيچ چيز ديده نميشد...کمي بيشتر گشتم تا اينکه صداي بلند و وحشتناکي توي سرم پيچيد.
دست هام رو روي سرم گذاشتم و نشستم روي زمين و به ديوار تکيه دادم. يکي از معلم ها به سمتم اومد، چهره اش ديده نميشد ولي از قد و قامتي که داشت احتمال ميدادم يکي از کارمند هاي همين مدرسه است.
من رو از روي زمين بلند کرد و شروع به دويدن به سمت ديگه اي کرد. جيغ هايي که بچه ها ميکشيدن کر کننده بود.
ديگه توان نفس کشيدن رو نداشتم و بعد از چند ثانيه ديگه هيچ چيز رو حس نکردم.
با صداي تلفن از خواب پريدم. به اطراف نگاه کردم.توي اتاقم بودم و خبري هم از آتش سوزي نبود.
بازم همون خواب هاي تکراري.
تلفنم رو از روي عسلي کنار تخت برداشتم و بدون نگاه کردن به اسم روي صفحه تماس رو وصل کردم.
ملاني-الو نفس؟
-الو سلام چطوري؟
ميلاني-خوبم، مردم از نگراني چرا دير جواب دادي؟
-خب خواب بودم.
ملاني-اين موقع ي ظهر؟حالا ولش کن حالت خوبه؟
-آره خوبم...چيزي شده؟ به نظر نگران مياي!
romangram.com | @romangram_com